میم - طاها

یادداشت ها و نوشته جات - محمدحسین آزادی

میم - طاها

یادداشت ها و نوشته جات - محمدحسین آزادی

نامی از خویش در جهان بگذار
زندگانی برای مردن نیست

بایگانی

سلام بر تو که نامت بهانه عشق است

يكشنبه, ۱۹ فروردين ۱۴۰۳، ۱۱:۱۱ ق.ظ

خبرگزاری فارس-تهران؛ محمدحسین آزادی: ماه رمضان امسال این توفیق و افتخار نصیبم شد اجرای دیدار دانشجویان با رهبر معظم انقلاب را برعهده داشته باشم. همه چیز اتفاقی شد. ۱۵ام حوالی افطار تماس گرفتند و موضوع را مطرح کردند. شگفت‌زده شدم! باید تا ظهر فردا خودم را به تهران می‌رساندم. هنوز شهرستان و در تعطیلات نوروزی بودم. تنها راه پرواز شیراز بود. بلیت‌ها را بررسی کردم، خیلی جالب بود فقط یک صندلی خالی داشت! سریع رزروش کردم. انگار همه چیز دست به دست هم داده بود تا این آرزوی دیرینه‌ام برآورده شود. بعد از نماز صبح از یاسوج به سمت شیراز حرکت کردم. قبل از ظهر به تهران رسیدم. خدا رو شکر روزه‌ام را داشتم، خیلی تشنه و بی حال بودم، خودم را به جلسه رساندم. صحبت‌های مقدماتی مطرح شد. تا اینکه شب هجدهم خبر قطعی شدن اجرا را اطلاع دادند. یکی دو جلسه هماهنگی دیگر هم برگزار شد و نهایتاً روز دیدار حضرت ماه فرا رسید.ساعت ۲ عصر یک جلسه در دفتر نهاد رهبری داشتیم و از آنجا به همراه سخنرانان به بیت رفتیم. بعد از بازرسی با مسؤل تشریفات دفتر جلسه نهایی را برگزار کردیم. گفت کدومتون مجری هستید؟ گفتم من. احوال پرسی کردیم به شوخی گفت اگر غش کردی یا هنگ کردی خودم رزروت هستم. یکی دو خاطره هم از اجراهای اتفاقی‌اش گفت. اسامی بچه‌ها را چک کردیم و وارد حسینیه شدیم. حسینیه پر بود از جمیعت، هر کسی یک شعاری می‌داد و بقیه همراهی می‌کردند.

(برای مشاهده متن کامل به ادامه مطلب بروید)

محمد کاویانی یکی دوبار سرود را تمرین کرد. کم‌کم ساعت به چهار و نیم نزدیک می‌شد. جابجایی عکاسان و تصویربردان نویدبخش حضور آقا بود. ایشان وارد شد و فریاد حیدر حیدر به استقبال از ایشان بلند شد. اولین باری بود چنین شعاری سرداده می‌شد.

یونس شاه‌مرادی قاری قرآن بود، چند ماه قبل از این اول شدنش در مسابقات قرآن عربستان و جایزه معروف چهل میلیاردی‌اش در رسانه‌ها حسابی سر و صدا کرده بود. الحق و الانصاف تلاوت خوبی داشت. ندیده بودم آقا اینطور حین تلاوت یک قاری از او تمجید کند. احسنت می‌گفتند و در پایان هم بلند گفتند آفرین. بعد از قاری و جمع‌خوانی سرود نوبت به من رسید.مخاطب ویژه و حساسیت جلسه، اجرای مراسم را دشوار کرده بود. با ورود آقا به حسینیه و دیدن ایشان تمام دلهره‌ای که داشتم از بین رفت. نکته‌سنجی و سخن‌دانی آقا وسواسم را به اشعار و مطالبی که باید آماده می‌کردم زیاد کرده بود. دست آخر تصمیم گرفتم پس از تقدیم ابیاتی به فلسطین عزیز، شعری با لحنی گرم و صمیمانه خطاب به ایشان بخوانم:سلام بر تو که مثل بهار دلخواهیسلام بر تو که خوبی که محشری ماهیسلام بر تو که نامت بهانه عشق است...پشت تریبون رفتم، ب‌ی بسم الله را نگفته بودم یک نفر از وسط جمعیت پا شد و با صدای بلند گفت آقا می‌خوام از نزدیک ببینمتون. آقا اجازه دادن نزدیک بیاید. بالا که رفت گفت انگشتر می‌خوام. آقا با خنده گفت دیگه دبه درنیار! و دستور داد انگشتری به او بدهند.
بالأخره برنامه را شروع کردم. از آقا به خاطر اهتمام و عنایت ویژه به دانشجویان و تدارک سالانه این دیدار جوانانه تشکر کردم. به جدّ معتقدم که رهبر انقلاب جایگاه بسیار ویژه‌ای برای دانشگاه و دانشجو قائل است. سطح مطالبات و انتظاراتشان از تشکل‌های دانشجویی مؤید این موضوع است. در همین دیدار تلاش برای تحقق دو آرمان اصلی انقلاب یعنی اداره کشور به شیوه اسلامی و ارائه الگو اداره به جهانیان را از تشکل‌ها خواستند. شاید با کمتر گروهی همچون دانشجویان در تمام دوران مسئولیت خود دیدار داشته‌اند. اگر دیدار با دانشجویان در سالروز تسخیر لانه جاسوسی و دیدار با نخبگان را هم به این دیدار اضافه کنیم.
پس از این تشکر، خودم را معرفی کردم: بنده محمدحسین آزادی دانشجوی دکتری مطالعات رسانه از دانشگاه صداوسیما این افتخار رو دارم با اجرای مراسم در خدمت شما عزیزان باشم. بعد از این با کسب اجازه از آقا از نمایندگان تشکل‌ها برای سخنرانی دعوت کردم. با وجود چندین نوبت توصیه و تذکر پیش از مراسم متأسفانه برخی از بچه‌ها خیلی بیش از اندازه صحبت کردند. من هم هر چه پشت ستون بالا پایین می‌پریدم کوتاه نیامدند. البته بعد، پشت تریبون از خجالتشان درآمدم. گفتم کاش عدالت رو در حق دیگران هم رعایت کنیم. سالن به تأیید تشویق کرد. این رفتار باعث حذف دو نفر از سخنرانان شد. امیدوارم بتوانند این حقی که ضایع کردند و دل‌هایی را که شکستند جبران کنند! برای تذکر وقت پشت ستون می‌ایستادم، یکی از بچه‌ها انتهای صحبتش گفت: آقا مادرم گفت فقط به این شرط اجازه میدم به دیدار آقا بری که انگشترشون رو برام هدیه بیاری! لبخندی بر لبان آقا نقش بست. ولی صحبتش جواب داد، خدمت آقا رسید و آقا با مزاحی انگشترش را به ایشان هدیه داد.
تقریباً تک تک بچه‌ها خدمت آقا رسیدند. وقت گذشته بود، یادی از آقای مصباح کردم و سلام بچه‌های طرح ولایت را خدمت ایشان رساندم؛ همین موضوع بهانه خیری شد تا آقا ابتدای صحبتشان از آقای مصباح یاد کنند و فرمودند از آقای مصباح به جا اسم برده شد... خلاصه با دو بیت شعر از جانب من نوبت فرمایشات آقا رسید:بگو که قافله‌مان از کدام سو برودنصیحتی که از این جاده با وضو برودامام آینه‌ها! سید سپیده دمان!اشارتی که سیاهی ز پیش رو برودتصمیم سختی بود. ترجیح دادم بالا نروم تا بیش از این فرصت صحبت آقا گرفته نشود. ایشان که فرمودند: از مجری برنامه صمیمانه تشکر می‌کنم. تمام خستگی‌ از تنم رفت. می‌دیدم که آقا بخاطر کمبود وقت از برخی مطالبی که یادداشت کرده بود چشم‌پوشی کرد. جلسه را خیلی خوب، شیرین و پرمغز توصیف کردند. اولین باری بود می‌دیدم انقدر صریح تشکل‌ها را نقد می‌کنند! فرمودن مطالب بسیاری را که طی سال‌های قبل گفته‌ام دنبال نکردید! در محیط دانشگاه اثرگذاری ندارید! اولویتتان بجای مسائل داخل دانشگاه مسائل بیرون دانشگاست! در صحبت‌هایتان نقاط پیشرفت کشور مشاهده نمی‌شود و...
حین صحبت‌های آقا یکی از بچه‌ها با صدای بلند گفت «آقا دوستت دارم» بقیه به وجود آمدند و کف زدند. کلاً مراسم پر تشویقی بود. البته اول دیدار از بچه‌ها خواستم چون تکبیر وقت‌گیر است بجای آن صلوات بفرستید؛ همین شد که کف و صلوات ابزار تشویقی بچه‌ها تا پایان مراسم شد. خلاصه آقا خطاب به آن دانشجو گفت: خوش به حال شما که من رو می‌بینید و دوستم دارید ولی من شما رو نمی‌بینم و دوستتون دارم؛ این بار بچه‌ها آقا را تشویق کردند.
یکی دیگه از بچه‌ها از آن سمت گفت آقا پیشاپیش تولدتون مبارک. باز هم بچه‌ها کف زدند. رفته رفته آقا مطالب را جمع و جور کردند و با چند دعای زیبا در حق بچه‌ها، مراسم تمام شد.اذان گفته شد و آقا به نماز ایستادند، صف دوم نماز بودم، نماز شروع شده بود ولی بچه‌ها هنوز به صف نشده بودند و همهمه بود. بالاخره متصل شدند و نمازها را خواندیم.
بعد از نماز برای افطار دعوت کردند. انتهای سفره آقا نشسته بودم. دوستان هماهنگ کردن آقا را از نزدیک ببینم، خدمتشان رسیدم. دستشان را بوسیدم، سلام کردم، دستم را گرفت و فرمودند خیلی خوب بود. فقط مقداری بچه‌ها زمان را رعایت نکردن، گفتم بله آقاجان خیلی تلاش کردیم و تذکر دادیم، گفتند بله خب دانشجو هستن دیگه نمی‌شه کاریش کرد. سلام اساتید و دانشجویان دانشگاه صداوسیما را به ایشان رساندم، ایشان هم فرمودند سلام برسونید. خوشحال شدم، تشکر کردم، التماس دعا داشتم و گفتم آقا جان کتابی با عنوان دانشگاه عمومی نوشتم، به دفتر دادم تقدیم شما کنند، گفتند بله خیلی ممنون. خداحافظی کردم و بعد هم ایشان رفتند.
تمام این لحظات برایم شیرین و به یادماندنی شد، توفیق بزرگی بود که خداوند عنایت فرمود. خداوند متعال را به خاطر وجود چنین رهبر و پیشوایی هزاران مرتبه شاکرم.* روایتی از محمدحسین آزادی، مجری دیدار رمضانه رهبر معظم انقلاب با دانشجویان در فروردین ۱۴۰۳.پایان پیام/
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳/۰۱/۱۹
محمدحسین آزادی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی